وبسایت رسمی الناز ضیایی ملک

هنر ارتباطات توسط گرافیک

وبسایت رسمی الناز ضیایی ملک

هنر ارتباطات توسط گرافیک

آخرین نظرات

اگه واقعاً میخوای کسی رو لمس کنی...

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۶:۲۱ ق.ظ

دلت برای کی تنگ شده؟ دوست داری بهش چی بگی؟ 

نوشتن نامه میتونه آدم ها رو به هم نزدیک کنه، ما با کلمات میتونیم کسی رو که دوست داریم در آغوش بگیریم، لبخند رو ی لب هاش بنشونیم و از حالش با خبر بشیم؟

نظر شما چیه؟ نظرتون درمورد این تصویر چیه؟ لطفا بنویسید، هر چی که دلتون میخواد بنویسید، شاید به کسی که دوستش دارید دسترسی ندارید، شاید ایمیل و شماره موبایلشو گم کردید و یا شاید از دستتون عصبانیه و نمیخواد جوابتونو بده!! هر چی دل تنگتون میخواد بنویسید، شاید یک روز دوست شما به اینجا سر بزنه و دل نوشته های شما رو ببینه...

دل نوشته

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۶/۱۸
الناز ضیایی ملک

الناز گرافیست

نامه

نظرات  (۷)

اینم طزح خودتونه؟
پاسخ:
صبح بخیر آقا مرتضی
ممنون که به ما سر زدید
من مدیر ارتباطات سایت هستم
متاسفانه استاد ضیایی، بدلیل مشغله زیاد، فعلاً نتونستن کاراشونو توی سایت قرار بدن...
تمامی مطالب سایت به صورت موقت گذاشته شده و ممکنه خیلی هاشون( با نظر خانم ضیایی) حذف بشه!!
من این مطالب رو میازرم، تا سایت به روز آوری بشه و افراد بیان و با اهداف سایت آشنا بشن
موفق باشید.

۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۴۵ آشنای دیروز
به جان جوشم که جویای تو باشم

خسی بر موج دریای تو باشم

تمام آرزوهای منی کاش

یکی از آرزوهای تو باشم

۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۴۷ آشنای دیروز

ای آرزوی دیده ی بینا چگونه ای
وی مونس دل من تنها چگونه ای
دل هدیه ی تو کردم آن را نخواستی
جان تحفه می فرستم آن را چگونه ای
ای نور چشم مهر و گل بوستان حسن
ما بی تو درهمیم تو بی ما چگونه ای
۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۴۸ آشنای دیروز



دلم نمی خواهد نکته ها و حرفها تمام شود
اما چه می شود کرد که دامنه ی لغت کوتاهست
و نیز هیجان ضمیر بی پایان
و دل می خروشد و جان می نالد
ومعانی در صندوقچه ی سر بسته ی وجود
برسرهم توده ای انباشته است
و کجاست آن کلمه ای که بتواند
ترجمان احساسات باشد
و اسرار دل را بی پروا فاش سازد...
۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۵۱ آشنای دیروز


زمین تاریک ... زمان تاریک ...جهان بی تو چنان تاریک ...
اگر شمع وجود تو نباشد کاملا تاریک ...
نه دل مفتون دلبندی / نه جان مدهوش دلخواهی /
نه در چشمان من اشکی/ نه بر لبهای من آهی/
کیم من؟
آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی
نه همدردی
نه همراهی
۲۱ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۵۸ آشنای دیروز
از کجا آغاز کنم قصه ای را که عظمت و شکوه یک عشق باشد ؟
از کجا آغاز کنم ... او همانند باران تابستان که زمین را به سطحی درخشان مبدل می سازد به دنیای خاکستری من راه پیدا کرد و زندگیم رادرخشان ساخت .
او به دنیای خالی من مفهوم بخشید ... او قلب مرا لبریز می کند آن گونه که هرکجا که بروم تنها نخواهم بود .
تو را با تمام وجود احساس می کنم مرا ترک نکن ..... مرا با برگهای خزان زده ی پاییز زندگیم هم آغوش نکن .....
صدای دل نشینت وجودم را غرق آرامش می کند ... آن را از من نگیر
نگاه پاکت مرا و هر آنچه دارم را اسیر چشمانت کرده ... آن را از من نگیر
به من نگو که نمی توانی با من بمانی ... از بازی سرنوشت برایم سخن نگو ... من حتی این خیال زشت و هولناک را نمی خواهم در سر بپرورانم ... عشق تو با روحم عجین شده ... عشقت را از من نگیر که همراه آن روحم را نیز با خود خواهی برد ... نمی دانم با شبهای بدون تو چه کنم ... نمی دانم با بی قراری هایم چه کنم ... قلبم همانند کودکی بهانه ی تو را می گیرد ; تنهایش نگذار ... با خاطراتت چه کنم ... آنها را به دست کدامین کفتر نامه رسان بسپارم تا دوباره به بام دلم باز نگردند و به سلامت آنها را به دیار فراموشی برساند ..
مرا تنها نگذار ...
چگونه گرمای دستانت را به دست فراموشی سپارم ؟ گرمای زندگی بخش وجودت که سرما را از خانه ی تنم گریزان کرد ... آن زمان که مرا در آغوش کشیدی و نهایت آرامش را به جسد بی جان من هدیه کردی کاش می دانستم که هیچ احساسی به من نداری ...
کاش به من می گفتی که ذره ای مرا دوست نداری ... جملات نمی توانند وسعت درد و رنج مرا گویا باشند

تو خود بگو چه کنم ؟ چگونه قلبم را التیام بخشم؟

ای زیباترین نیاز من تو بگو ..
۲۱ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۰۳ آشنای دیروز
سلام خانم الناز ضیایی ملک
ببخشید که اسپم گونه نوشتم، آخه حرف دلم زیاده..ولی یار نمیخواد حرفامو بشنوه، یعنی نمیتون حرفمو بشنوه...
ممنون به خاطر این طرح زیبات، صمیمانه و از ته قلبم برات آرزوی موفقیت میکنم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی